در بندر سیدنی،به پل زیبایی نگاه می کنم که دو بخش شهررا به هم وصل می کند.بعد یک استرالیایی به طرفم می اید واز من می خواهد اگهی روزنامه ای را برایش بخوانم.می گوید: ((حروفش خیلی ریز است.عینکم را در خانه جا گذاشته ام و نمی توانم بخوانم.))
سعی خودم را می کنم،اما من هم عینک مطالعه ام را نیاورده ام.از مرد عذر می خواهم.
مرد می گوید:((خوب،فراموشش کنیم.یک چیزی را می دانید؟من فکر می کنم چشم خدا هم ضعیف است.نه اینکه پیر شده،اما خودش این طور می خواهد.این طوری،وقتی کسی اشتباهی می کند،درست نمی بیند.و چون دلش نمی خواهد نادیده قضاوت کند،او را می بخشد.))
می پرسم:((خوب،پس "کارهای نیک"چه می شود؟))
استرالیایی می خندد:((خوب، خدا هیچ وقت عینکش را در خانه جا نمی گذارد.))و به راهش ادامه می دهد.
پائولو کوئیلو
ادامه مطلب...